تــــقـصـيـر ِ خــودم بـود
کــه عـــــــــــاشــقـت شــدم
وگـــرنـه
هـيـــچ آدم ِ عــاقـلـي
دل بــــه فــــرشــــتــــه نـــمـي بـنـدد…
گذشته ات...
گذشته ات پاك است يا نا پاك
برايم مهم نيست
من چشمانم را به روي گذشته ات بستم.
حال پاكترين معشوقه روي زمين باش...!!
خدایا!
خدايا!
دستاني را در دستانم قرار بده
که پاهايش با ديگري پيش نرود..
فاصله
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه ی این ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این فاصله ها خواهم مرد
چند روزی است که هر دم به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم میگیری
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دل آرایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه ی شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
میشود یک شبه پی برد به دلدادگیش
آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
یک نفر سبزه چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
ای تو بی رنگ تر از آینه یک لحظه بأیست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه ی هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه این قدر یکی است
حتم دارم که تویی این شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش
اینک از پشت دل آینه پیدا شده ای
و تماشا گه این خیل تماشا شده ای
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
مشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
ابر باید بداند که با حرکت آهسته اش
لحظه ی با ارزش با هم بودن ما را از بین نبرد
باد ابر ها را میبرد اما
تو کجا هستی زمانی که دلم برایت تنگ میشود؟
به آسمان می نگرم آیا مرا می بینی؟
هر که آرد سخن عشق میان می خندم
من از آن لحظه و روزی که دلدارم رفت
به هوس بازی این بی خبران می خندم
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته است به آن می خندم
سر به روی شانه های مهربانت میگذارم
عقده ی دل می گشایم گریه ی بی اختیارم
از غم نا مردها بغضی درون سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
هر کی اومد پیش من یه لحظه جاتو نگرفت
هیچ ادایی جای اون ناز و اداتو نگرفت
پیش هر نقاشی رفتم تو رو نقاشی کنه
روی هر بومی زدم رنگ چشاتو نگرفت
تو یه تعبیر قشنگی از بهانه های چشمام
فصل گرم لحظه هایی بغض بی دریغ دستام
شعر شیرین نگاهت معنی رمز ترانه
تو یه شور بی مثالی من بهانه تا بهانه
تویی تلمیح یه لبخند از تو هق هق دقایق
متن تفسیر ستاره با عبارت های عاشق
مصرع آخر چشمات از ردیف متزاده
بیت زخمی نگاهم دل به بغض و گریه داده
من تو رو یه روز سرودم قالب قطعه قصیده
قافیه نداره چشمات آخه قالبش سپیده
امید من
شبی از درد تنهایی شده این خسته مهمانت
امید من تویی ساقی بیا دستم به دامانت
ندارم تحفه ای بهتر که شاید قابلت باشد
به جز این جان ناقابل بیا جانم به قربانت
بیا یکدم نظر بنما بر این حال پریشانم
پریشان خاطرم کرده سر زلف پریشانت
اگر ما هم گنه کاریمو دست از پا خطا کردیم
ولی دلخوش کند ما را مرام لطفو احسانت
بوی باران
خیالت بوی باران را گرفته
نگاه سبزه زاران را گرفته
دلت با این همه تنها نشستن
صدای پای یاران را گرفته
ستاره با نگاهت همنشین شد
کلامت اخرین حرف یقین شد
تمام لحظه های بی قرارم
به بوی عطر تو زیباترین شد
دوباره ماه در چشمت شکسته
به چشم پنجره دودی نشسته
نگاه سبز من با تو عیان شد
بگو ان چشم ماهت را که بسته
شکوه نگاه تو
سکوت بلندی
در امتداد این جاده نا امن نشسته است و
یاد تو
همچون هراسی
وجودم را در بر گرفته
حال من هستم و
شکوه نگاه تو
نگاهت بر نگاه خسته ام
چقدر زیبا و دل انگیز است
نگاهت را از من مگیر
باد
تمام ارزوهای خود را ورق میزنم
و در کمینگاه امید
به ابهام یخ بسته ای مبدل شده ام!
به کدامین گناه، هنوز هم باد
فریاد های عصیان مرا
زوزه می کشد؟
دلم گناهه
دیگه حس میکنم اینجا
واسه من جایی نمونده
دیگه مجنون واسه لیلی
قصه ی جدایی خونده
دیگه این دل، دل تنها
عاشق کسی نمیشه
دیگه قمری میشه تنها
میمیره کنج یه بیشه
سهم من از این زمونه
حسرتو یه جرعه آهه
کاشکی که همه بدونن
به خدا دلم گناهه
دست سرد مرد عاشق
می خواهم با تو باشم من همیشه
سبزو ساده مثل بارون روی بیشه
میشه شب قصه ها گفت با ترانه
با زبان شبنمو گل عاشقانه
همنشین راز جنگل آب چشمه خواب خورشید
وقتی شبنم میکشه دست رو تن گل گیسوی بید
حالا سهم من شده یک گونه ی خیس
با یه دیوار که رو سینش پنجره نیس
رفتی تو تا همیشه آبی اوج
در سفر شد سرنوشتم مثل یک موج
در شبی سرد گریه کردم تا شقایق
مونده تنها دست سرد مرد عاشق
مرا ببخش
ای گل مرا ببخش دلم جای دیگر است
دل بر دلم مبند، که این حرف آخر است
راضی نشو که هر دومان پرپر شویم باز
دل سالهاست کز غم این عشق پرپر است
بگذار رد پای ما پاک از جهان شود
این روزها که ماندنو رفتن برابر است
این روزها که غصه مجالی نمی دهد
این فصل بی عبور که از اشک ما تر است
بگذار گم شویم در این جاده های سرد
شاید که قصه ی منو تو جای دیگر است
شاید شبی گذر کنیم از گریه ها و باز
باور کنیم قسمت ما نابرابر است
حالا برو ولی بدان تقصیر من نبود
ای گل مرا ببخش دلم جای دیگر است
گم کرده
دلم گم کرده راهش را
و چشمانم نگاهش را
شبیه آسمانی که
شبی گم کرده ماهش را
درد سوختن
به یادت ابرها را پاره کردم
کمی خورشید را آواره کردم
به یادت شمع گشتم تا بدانی
که درد سوختن را چاره کردم
ز یاد برده
دوباره این دل من زخم خورده است
کنار خاطرات عشق مرده است
چه میخواهی از این احساس خاموش
مرا دنیای تو از یاد برده است
قسمت
من آن شعر بلند انتظارم
که حسرت مانده در فصل بهارم
نمی پرسم چرا اینگونه کردی
خودم را دست قسمت میسپارم
غم
ای غم تو که هستی از کجا می آیی
هر دم به هوای دل ما می آیی
باز آیو قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی
حرفش را نزن
رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانی است حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانی است حرفش را نزن
یاد تو
دفتر شعرم پر از یاد توست
یاد لحظه های دیدار توست
قبله گاه جست وجوهایم تویی
جلوه گاه آرزوهایم تویی
بی تو من در غربت غم مانده ام
قصه ی آوارگی ها خوانده ام
ای طلوع خسته ی پیمان ها
چاره ای کن خستگی های مرا
عشق تو آخر هلاکم میکند
گوشه ی میخانه خاکم میکند
عشق از من میگریزد
مهربانا
با من از عشق مگو
عشق را گم کرده ام من در تمنای رسیدن
آنقدر گشتم که دیگر نیست از عشقم خبر
از همین است که نمی خواهم شوم عاشق دگر
عشق از من میگریزد
دوست داشتن با دل من یک غریبه است
تو برو
دیگر نگو از عشق من با دل سخن
که من آن ترکم که رسوایم در این دیر کهن
مگذار که این عشق در جانت کند ریشه چنان
که شود روزی تنفر ریشه اش را واکنان
ناز نگاه
ز من پنهان نکن راز نگاهت را
ز صد نقاش بهتر میکشم ناز نگاهت را
بوی گل
هنوز باورم نمیشود که بوی گل گرفته دفترم
و مثل یک درخت سربلند نشسته ای تو در برابرم
تو بهترین سرود بودنی چگونه میشود تو را نخواند
چگونه میشود سکوت کرد و تا همیشه مثل سنگ ماند
هنوز هم دلم به یاد توست هنوز هم دلم شکسته است
و روی پله های زندگی در انتظار تو نشسته است
زندگی
از من پرسید
من رو بیشتر دوست داری یا زندگیت رو
گفتم زندگیم رو
قهر کردو رفت
آخه نذاشت بگم
که تموم زندگیمه
عشق
در پنجه غم شکار بودن عشق است
بازیچه دست یار بودن عشق است
در محکمه ای که یار قاضی باشد
محکوم طناب دار بودن عشق است
ای آنکه خبر نداری از عالم عشق
یک نکته بدان که با تو بودن عشق است
دوست داشتن
دوست داشتن به دست آوردن هر آنچه خواستنی است نیست
عشق تمامی هر آنچه است که (برای او) از دست می دهی
و این همه چیز است
باور
در کلبه ی روشنم شبی را سر کن
با دست صمیمیت مرا باور کن
صد مرتبه گفته ام و میگویم باز
با عشق تو زنده ام مرا باور کن
مرگ
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلودو دور
یا خزانی خالی از فریادو شور
ترسیدم قلبمو پیشش ببرم
ترسیدم بفهمه دیوونه شدم
ترسیدم پیش چشاش کم بیارم
کاش میگفتم که چقدر عاشقمو
عشق اون نمیره هرگز از سرم
کاش اونم به من میگفت دوست دارم
شایدم من از تو دیوونه ترم
از روزی که چشمم افتاد به نگاش
دیگه روزگار خوبی ندارم
یه جوری دلم براش تنگ شده باز
خیلی وقته که ازش بی خبرم
شاید اون ندونه احساس منو
خدا جون بهش بگو دوسش دارم
اگه تقدیر اونوپیشم نیاورد
بگو تا ابد براش منتظرم
تنهایی
شاید غمهام توی این قلب کوچیک جا نمیشه
میخوام آسون بگیرم تا نبودت رو نفهمم
ولی میدونی این دنیام دیگه دنیا نمیشه
یادت باشه یکی بدجوری یک روز عاشقت شد
از اون عشقا که این روزا دیگه پیدا نمیشه
از اون عشقا که میشکونه دل سنگ زمونو
خودت گفتی که عشق هیشکی مث ما نمیشه
نزار باور کنم تنها شدم دارم می میرم
دارم جون میدم انگار که دیگه فردا نمشه
پاییز
با نبودت دل من باز یه کمی شده غم انگیز
واسه خاطرت شکستم هی چشامو من میبستم
تا بیایی تو خیالم بزاری دست توی دستم
کاش میشد بیای تو خوابم تا من اونجا با تو باشم
بگیری دستامو با عشق نمیخوام ازت جدا شم
هوا سرده اما قلبم مث کوره داغه داغه
واسه دیدن تو قلبم پره شور و اشتیاقه
وقتی عاشق باشی دنیا پیش چشم تو قشنگه
چرا اون که دنیای ماست همیشه با ما میجنگه
قلب تو خالی
دلم تنهای تنها هست شاید بشکند آسان
منم آن قلب تو خالی که سرگردانمو خسته
نمیدانم رها هستم و یا زندانی و بسته
زمینم گاهیو شاید زمانی آسمان بودم
ولی هنگام دل دادن میان عاشقان بودم
دلم را دست تو دادم قبولش کن که ناچیز است
همان لحظه که میخواهی مرا همچون خودت کن مست
من آن عهدی که بستم رابه یاد خویش بسپارم
به دو چشمان تو سوگند تو را من دوست میدارم
میان این همه عاشق تورا برمی گزینم من
بدان که تا ابد کردم لباس عشق تو بر تن
اگرچه با وجود تو دل من بی کسو تنهاست
ولی تو معنی عشقی نبودت مرگ باورهاست
خدا
یکی قلب مارو تنها میخونه
یکی تو سکوت شب جا میمونه
یکی سرنوشتشو باخته ولی
قسمتش بوده اینو خوب میدونه
یکی روزگار شیرینی داره
ولی قلب اون همیشه ویرونه
یکی امروزو دیگه کار نداره
چون که فرداها رو کرده بهونه
یکی شب ستاره ها رو میشماره
تا شاید حس کنه تو آسمونه
یکی سختیا رو زود پس میزنه
همیشه دنبال کار آسونه
یکی خسته میشه توی زندگی
هنوزم فکر میکنه نمیتونه
یکی وقتی اشتباهی میکنه
میزاره تقصیر رسم زمونه
توی این شلوغی خاطره ها
یکی دنبال صدای بارونه
دنبال یکی میگرده که خداست
خدای منو توو ما و اونه
اون میخواد خدا رو دوست داشته باشه
اون میخواد همیشه با اون بمونه
میدونم
دیگه خوبیا گذشته می دونم
دلامون دیگه شکسته می دونم
دیگه شب مثل غبار بی کسی
رو روزای دل نشسته می دونم
دیگه دل نداره مرحم می دونی
تو چشام نشسته ماتم می دونی
دیگه خنده روی لبهام نمیاد
دوباره شادی شده غم می دونی
جدایی آخر راهه می دونم
بی تو دل دیگه سیاهه می دونم
دیگه باید بشکنیم اون قولی رو
که شکستنش گناهه می دونم
باز رسیده وقت رفتن می دونی
روزای سرد گذشتن می دونی
من می خوام برم تو هم با من بیا
دیگه شد زمان مردن می دونی
چیزای زیادی مونده می دونم
دلامون غمو سوزونده می دونم
حتی عشقی که همیشه نمی دید
نگاهای قلبو خونده می دونم
برای عاشقی دیره می دونی
قلب من پیشت اسیره می دونی
دیگه گریه شده روزگار من
دلم از عاشقی سیره می دونی
یهروزی تو برمیگردی می دونم
غم نداری و می خندی می دونم
ولی هیچ موقع تلافی نمی شه
خوبیایی که تو کردی می دونم
هنوزم چشام به راهه می دونی
بی تو زندگیم تباهه می دونی
وقتی که رفتی دل منم شکست
دل شکستن اشتباهه می دونی
می دونم تو دیگه رفتی می دونم
می دونم عهدی نبستی می دونم
خدا جون چه روزگار سختیه
اون که نیست اما تو هستی می دونم
قلب
ای قلب که در درون من پنهانی
راز دل آتشین من می دانی
می دانی و وقت دیدنش بی تابی
آرام به سر نمی بری گر خوابی
ای قلب که آسوده نبودی هرگز
هر بار تو کردی دل من را عاجز
ای قلب بگو چگونه درگیر شدی
انگار که از زندگیت سیر شدی
پس کو همه ی گذشته های شیرین
یا آن همه خاطرات خوب و رنگین
کو زندگی پر از نشاط و شادی
کو خنده ی عاشقانه در آزادی
ای قلب دلم برای شادی تنگ است
زیرا که غم و غصه ی دل بی رنگ است
ای قلب بمان بمان و آرام بزن
عاشق شو ولی همیشه بی نام بزن
یه جمله ی عاشقونه تو مال من میشی یه روز
این جمله یادت بمونه تومال من میشی یه روز
نمی دونم کی می رسه اون روزی که مال منی
بهم بگو بی بهونه
تو مال من میشی یه روزتنهایی رو رها بکن بمون کنارم تا ابد
تنها اینه که می مونه
تو مال من میشی یه روزگریه هاتو کنار بزار اشکاتو پاک کن خوب من
غصه نخور هی دیوونه
تو مال من میشی یه روزمن عاشقم خیلی زیاد این برای ما کافیه
دوست داشتنم فراوونه
تو مال من میشی یه روزاز این جا تا به آسمون حتی زیاد تر از اینا
تموم دنیا می دونه
تو مال من میشی یه روزاز روزی که بارون بیاد ما دیگه مال هم می شیم
صدای پای بارونه تو
مال من میشی یه روزعشق
عشق یعنی دوستی با آسمان
عشق یعنی خنده ی رنگین کمان
عشق یعنی لحظه های عاطفه
عشق ورزیدن به قلبی بی کران
،عشق یعنی مهربانی با نسیم
عشق یعنی از ته دل مهربان
عشق یعنی راز گفتن با شهاب
عهد بستن با خدای عاشقان
عشق یعنی اشک معشوقش کند
قلب را خاکستر برگ خزان
عشق یعنی ابتدای زندگی
عشق یعنی انتهای این جهان
عشق یعنی زخم یک درد بزرگ
خون دل قهر زمین و آسمان
عشق یعنی کوچ کردن با دو بال
عشق یعنی ساختن یا آشیان
شعر مریم حیدر زاده و جواب آن
مث اون موج صبوری که وفا داره به دریا
تو مهی مث حقیقت مهربونی مث رویا
تو همون دریایی و من موجی از میون موجات
تو یه آسمون محبت مهربونی توی چشمات
چقدر تازه و پاکی مث یاسای تو باغچه
مث اون دیوان حافظ که نشسته لب تاقچه
تو همون عطر لطیف یاسای تو باغچه هستی
تو مث یه فال حافظ توی قلب من نشستی
تو مث اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر
مث اون حرفی که نا گفته میمونه دم آخر
آره من اون گل خشکیده ی لای دفتر هستم
اما سرخ سرخم از تو که تو دفترت نشستم
تو مث بارون عشقی روی تنهایی شاعر
تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر
مث برفی که زمستون میریزه رو قلب تیره
تو میای مث مسافری که یک روز داره میره
مث برق دوتا چشمی توی یک قاب شکسته
مث پرواز واسه قلبی که یکی بالاشو بسته
مث یه تبسمی تو توی قاب عکس خالی
مث یه کبوتر ناز با پر و بال خیالی
مث اون مهمون خوبی که میاد آخر هفته
مث اون حرفی که از یاد دل و پنجره رفته
تو مث دیدنو دیدن تو روزای نو رسیده
مث اون نوشته ای که یه دل خسته کشیده
مث پاییزی و لیکن پری از گلای پونه
مث اون قولی که دادی گفتی یادش نمیمونه
تو مث قطره ی بارون که میباره دونه دونه
مث اون خش خش برگی که میگه وقت خزونه
تو مث چشمه ی آبی واسه تشنه تو بیابون
تو مث آشنا تو غربت واسه عاشقای مجنون
اگه من چشمه ی آبم واسه تشنه تو بیابون
تو مث غریبه ای آشنا شدی با من مجنون
تو مث یه سرپناهی واسه عابر غریبه
مث چشمای قشنگی که تو حسرت یه سیبه
تو جاده واسه رفتن یه عبوری واسه جاده
تو یه سیبی که دوتا چشم توی حسرت تو مانده
تو مث دفتر مشقم پره خطای عجیبی
مث شاگردای اول کمی مغرورو نجیبی
تو یه خطی پره معنا تو یه دفتر واسه عاشق
که نوشته میشه هر بار رو تو تکرار دقایق
دل تو یه آسمونه دل تنگ من زمینی
میدونم عوض نمیشی تو خودت گفتی همینی
آسمونی یا زمینی دل تو پاک و زلاله
من همینمو میدونی دل تنگم تو چه حاله
مث یه تولدی تو مث تقدیر مث قسمت
مث الماسی که هیچ کس واسه اون نذاشته قیمت
تو مث یه رسم زیبا که گذشته جا میزاره
مث قیمت محبت وقتی دل بی کس و کاره
مث نذر بچه هایی مث التماس گلدون
مث ابتدای راهی مث اینه مث شمعدون
تویی یک دعای زیبا تویی یک باغچه پر از گل
تو مث یه راه روشن مث یه جاده مث پل
مث قصه های زیبا پری از خوابای رنگی
حیفه که پیشم نمونن چشمای به این قشنگی
تو مث رویای آبی تو یه آسمون ستاره
تو همون چشمایی هستی که یه عمره بی قراره
پره نازی مث لیلی پره شعری مث نیما
دیدن تو رنگ مهره رفتن تو رنگ یلدا
اینو باید به خودت گفت مث لیلی پره نازی
دیدن تو مثل نوره رفتن تو مثل بازی
بیا مث اون کسی شو که یه شب قصد سفر کرد
دید یارش داره میاد موندشو صرف نظر کرد
تو بیا مثل کسی شو که یه شب دلش رو بردی
ولی نه یادشو کردی نه یه کم غصشو خوردی
بارون
وقتی هوای دلامون سرد میشه و بارون میاد
انگاری دل تنگه و باز غصه از آسمون میاد
دستامونو گره زده دلامونو دخیل می دیم
داد میزنیم آهای خدا ما هم دعا رو بلدیم
من برای تو میگمو تو هم برای اون یکی
خودمونو کار نداریم شدیم فدای اون یکی
من میدونم تو هم هنوز یه جورایی دوسم دارم
مثل خودم شبا تا صبح ستاره ها رو میشماری
نبود تو سخته برام تو روزگاری که بده
باز از ته دلم میگم خنده به من نیومده
خنده چیه گریه چیه وقتی تو نیستی هیچی نیست
نمیدونم چی کار کنم نمیدونم چی هست چی نیست
بارون میادو من بازم به یاد چشمای توام
بارونو خیلی دوست دارم وقتی میباره تو دلم
من میدونم یه روز میای وقتی که بارون میباره
قشنگ ترین لحظه ها رو بارون واسه من میاره
فقط تو میدونی گلم تو قلب
من چی میگذرهبرای روزی که میای دلم همش منتظره
آرزوتو بهم بگو تا من بهت هدیه کنم
انقده شادم که می خوام از خوشحالی گریه کنم
چه کیک خوشگلی داری فوت کردن شمعا با تو
هیچ کی نمی تونه بگه تولد منه یا تو
تقدیم به قلبت میکنم کارت پستال وجودمو
ازت می خوام قبول کنی کادوی کوچیک منو
نمی دونی چه حالیم مثل دیوونه ها شدم
آخه تولد توئه میلاد زیبای خودم
تولدت مبارک ای گل قشنگ وناز من
دوست دارم یادت نره ای هستی ونیاز من
شمعا رو که فوت می کنی یاد قشنگیات بیفت
یادت باشه تو سختیا خدا بهت چیا می گفت
همنفس منو دعا کن اینجا موندم تک وتنها
اینجا هیچ کسی باهام نیست دیروزو امروزو فردا
همنفس کاش نمیرفتی که منو اینجا بزاری
اینجا من یه دونه قطرم میون موجای دریا
همنفس منو دعا کن نمیخوام اینجا بمیرم
نمیدونم کجا هستم یا چرا اینجا اسیرم
همنفس لحظه به لحظه یاد چشمای تو هستم
کاری کن یه باره دیگه با چشات آروم بگیرم
همنفس منو دعا کن خیلی خستم از زمونه
اینجا روزگار چه سخته اینجا هر روزش خزونه
همنفس هر جا که خواستی برو و برام دعا کن
دعای تو خیلی گیراست خدا خیلی مهربونه
همنفس منو دعا کن فرصت دوباره میخوام
آخه هیچ کس وندارم خدا میدونه چه تنهام
همنفس اگه بخندی دنیام آروم میگیره باز
همنفس این بار بخند تا بازم آروم بشه دنیام
همنفس منو دعا کن من میترسم از جدایی
هر چی گشتم تو نبودی همنفس بگو کجایی
همنفس حرفی بزن تا بدونم که تو نرفتی
همنفس تو مهربونی آخه از جنس خدایی
غصه
با غصه که باز نمیشه قفل درای بی کسی
اشک دلاست که میسازه قصه های دلواپسی
کی گفته که عاشق شدن تو این زمونه ها کمه
کی گفته که شادی بره هر چی بمونه باز غمه
یه خورده از خنده بگو از شادی یکی شدن
از آدمایی که یه روز با هم دیگه یکی میشن
شبا سیاهی رو نبین فقط جای ستاره ها
ماهو ببین که نورشو میپاشونه توی دلا
میخوام بگم غصه نخور غصه غرورو میشکنه
قشنگی ستاره ها مگه به چشمک زدنه
میخوام بگم بهار میاد وقتی که رفت برگ خزون
درخت میبنده چشاشو تا برسه مرگ خزون
مگه چی کم داره دل تو از درخت سرد تن
حتی دلایی که فقط خزون دارن هم میتونن
دوباره از دست دادمت شاید که قسمت این بوده
قسمت تو تو عاشقی همیشه بهترین بوده
یادت نره دوست دارم حتی اگه منو نخوای
عشقت از اول واسه من آخه قشنگ ترین بوده
دلتنگیام رو میزارم برای روز آخرم
اگرچه دلتنگی من لحظه ی اولین بوده
آسمون چشمای من برات همش بارونیه
حتی روزای بارونی برای من شیرین بوده
نفهمیدم چه جوری برای چی تنها شدم
فقط میدونم جدایی کاووس واپسین بوده
نمیدونم چی کار کنم یه بغضی مونده تو گلوم
شاید همین گریه هامم برای من امین بوده
بی وفاییت یادت باشه بدون که دل بازیچه نیست
قول بده باز به مرضیه این سری آخرین بوده
ببخش که گفتم بی وفا بی وفا تقدیر منه
شاید از اون بچگیم تقدیر من همین بوده
می نویسد عشق بازی که نمیداند چرا
می نویسد دلخرابی از دلی بی انتها
می نویسد از نگفتن می نویسد از سکوت
می نویسد از دلی که دوست دارد بی صدا
قلب او در تنگنای دلخرابی مانده است
می نویسد تا نباشد دلخراب قلبها
عاشقی غم را درون کلبه اش آورده است
می نویسد تا بماند از غم وغمها رها
اشک تنها آشنای چشمهایش میشود
گر چه او میداند اشکش نیست تنها آشنا
شب چه تاریک است وپنهان میشود روزش ولی
می نویسد گم کند شب را بیابد روز را
آنچه را که می نویسد در دلش حک میکند
می فرستد با گلی این نامه را پیش خدا
با خودش می گوید ای عاشق کننده ای خدا
کاش میکردی دل من را از این دلبر جدا
آن کسی که دل ندارد هیچ می داند از عشق
کاش دل رو می گرفتی از تموم عاشقا
بدون تو دنیای من همیشه دلگیر توئه
بگو چی کار کردی همش قلب و لم گیر توئه
با آرزوی دیدنت چشمامو رو هم میزارم
وقتی که نیستی تا ابد زندگی درگیر توئه
بهت میگم مال همیم تو میگی قسمت نمیشه
کی گفته عشق منو تو واسه ما عبرت نمیشه
اگه تو گوش کنی یه بار حرف خدا رو ایندفه
ارزش پاکی منم دیگه بی قیمت نمیشه
زخم زبون آدما داره آتیشم می زنه
تودیگه من رونسوزون من خیلی طاقتم کمه
با غصه ها کنار میام اما هنوز یه بچه ام
بچه ای که نمیدونه بهونه گیر عالمه
بهونه می گیرم تو رو همیشه شب پیش خدا
آخه تورو میخوام ازاون با گریه های بی صدا
کاش میدونستی دل من دیگه تحمل نداره
دیگه نمیتونه باشه یه لحظه هم از تو جدا
میخوام یه بار دیگه تورو جلوی چشمام ببینم
دلم برات تنگ شده باز گل قشنگ وشیرینم
چشما ی تو برای من حقیقت رها ییه
بزار یه بارم که شده برای چشمات بمیرم
تلخی روزگار ما واسه غرور خودته
غرورتو بزار کنار عاشقی رسم وقسمته
دوست دارم خیلی زیاد اما تو باور نداری
انگارکه دوست داشتن من برای تویه عادته
شاید شبیه زیرکی یک کلام بود
یا شایدم به کوچکی یک سلام بود
یک عمر بود ولی رفت یک نفس
شایدکه بودنش در عالم حرام بود
افسوس رفت وندانست کسی قدراو
تا چشم به هم زدیم جوانی تمام بود
دوباره پنجره همدم همیشگیت شده
قلم دلم بازم عاشق سادگیت شده
دوباره کاغذ قلبم داره خط خطی می شه
عشقه که تنهایی تکیه گاه خستگیت شده
شبا بیداریمو با ستاره قسمت می کنم
دلمو بیرون می ریزم با تو صحبت می کنم
آخه من خوب می دونم تو هم بیداری وقتی که
من دارم به تنها موندن بی تو عادت می کنم
می دونم بودن با تو دیگه تکرا رنمی شه
دیگه اسممو نوشتن واسه تو کار نمی شه
می دونم دیگه نمی یاد تکرار روزایی که
همیشه بوده و هیچ وقت دیگه انگار نمی شه
باورم نمی شه که پنجره همدمت بشه
یا که اون خبر رسون فصل ما تمت بشه
باورم نمی شه که غم رو تو فریاد بزنی
باورم نمی شه که عشق باعث غمت بشه
دوست دارم کاغذارو من دوباره سیاه کنم
دوست دارم پرواز تو یه بار دیگه نگاه کنم
نیخوام وقتی که دارم با تو صحبت می کنم
مثل یک کودک تنها بازم اشتباه کنم
یه آسمونی میشناسم که صاحب حقیقته
چشمای اونو میشه خوند که قالب حقیقته
سبزه دلش چه بی ریاس حرفای عاشقونه اش
هیشکش نمیدونه که اون یه راحب حقیقته
اسیر اون نگاهشم ویرونه ی محبتش
پر از گلای عاطفه س گلخونه ی محبتش
دلم میگه که دوست داره عاشقای دیوونه رو
کاشکی بدونه که منم دیوونه ی محبتش
نمی تونم بهش بگم نمی تونم صداش کنم
اگه ندونه نمیشه یک دل سیر نگاش کنم
آخ اگه اون بدونه که حقیقت دلم چیه
اون وقت شاید بزاره که با عشقم آشناش کنم
عاشق رنگ مشکیه نمیدونم برای چی
پر از غرور و پاکیه نمیدونم برای چی
از وقتی رفته تا حالا مثل اونو من ندیدم
میخوام بدونم اون کیه نمیدونم برای چی
دیگه خوبی ها گذشته می دونم
دلامون دیگه شکسته می دونم
دیگه شب مثل غبار بی کسی
رو روزای دل نشسته می دونم
دیگه دل نداره مرحم می دونی
تو چشام نشسته ماتم می دونی
دیگه خنده روی لبهام نمی یاد
دوباره شادی شده غم می دونی
جدایی آخر راهه می دونم
بی تو دل دیگه سیاهه می دونم
دیگه باید بشکنییم اون قولی رو
که شکستنش گناهه می دونم
باز رسیده وقت رفتن می دونی
روزای سرد گذشتن می دونی
من می خوام برم تو هم با من بیا
دیگه شد زمان مردن می دونی
چیزهای زیادی مونده می دونم
دلامون غم و سوزونده می دونم
حتی عشقی که همیشه نمی دید
نگاههای قلب و خونده می دونم
برای عاشقی دیره می دونی
قلب من پیشت اسیره می دونی
دیگه گریه شده روزگار من
دلم از عاشقی سیره می دونی
من میدونم که تو رفتی می دونم
میدونم عهدی نبستی می دونم
خدا جون چه روزگار سختیه
اون که رفته تو که هستی می دونم
این روزا چشام به راهه می دونی
زندگیم بی تو تباهه می دونی
تو که رفتی دل من تنها شکست
دل شکستن یه گناهه می دونی
یه روزی تو بر میگردی می دونم
غصه می ره و میخندی می دونم
ولی هیچ موقع تلافی نمی شه
خوبیایی که تو کردی می دونم
ای قلب که در درون من پنهانی
راز دل آتشین من می دانی
می دانی و وقت دیدنش بی تابی
آرام به سر نمی بری گر خوابی
ای قلب تو آسوده نبودی هرگز
هر بار که کردی دل من را عاجز
ای قلب چرا شکسته و غمگینی
آیا به تو چیره شد شب و سنگینی
ای قلب دلم را به تو دادم دیروز
شاید بشوی به روزگاران پیروز
ای قلب بگو چگونه درگیر شدی
انگار که از زندگیت سیر شدی
پس کو همه ی گذشته های شیرین
یا آن همه خاطرات خوب و رنگین
کو زندگی پر از نشاط و شادی
کو خنده ی عاشقانه ی آزادی
ای قلب دلم برای شادی تنگ است
زیرا که غم وغصه ی دل بی رنگ است
ای قلب بمان بمان و آ رام بزن
عاشق شو ولی همیشه بی نام بزن