فاصله
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه ی این ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این فاصله ها خواهم مرد
چند روزی است که هر دم به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم میگیری
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دل آرایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه ی شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
میشود یک شبه پی برد به دلدادگیش
آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
یک نفر سبزه چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
ای تو بی رنگ تر از آینه یک لحظه بأیست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه ی هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه این قدر یکی است
حتم دارم که تویی این شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش
اینک از پشت دل آینه پیدا شده ای
و تماشا گه این خیل تماشا شده ای
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
مشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
ابر باید بداند که با حرکت آهسته اش
لحظه ی با ارزش با هم بودن ما را از بین نبرد
باد ابر ها را میبرد اما
تو کجا هستی زمانی که دلم برایت تنگ میشود؟
به آسمان می نگرم آیا مرا می بینی؟
هر که آرد سخن عشق میان می خندم
من از آن لحظه و روزی که دلدارم رفت
به هوس بازی این بی خبران می خندم
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته است به آن می خندم
سر به روی شانه های مهربانت میگذارم
عقده ی دل می گشایم گریه ی بی اختیارم
از غم نا مردها بغضی درون سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
هر کی اومد پیش من یه لحظه جاتو نگرفت
هیچ ادایی جای اون ناز و اداتو نگرفت
پیش هر نقاشی رفتم تو رو نقاشی کنه
روی هر بومی زدم رنگ چشاتو نگرفت
تو یه تعبیر قشنگی از بهانه های چشمام
فصل گرم لحظه هایی بغض بی دریغ دستام
شعر شیرین نگاهت معنی رمز ترانه
تو یه شور بی مثالی من بهانه تا بهانه
تویی تلمیح یه لبخند از تو هق هق دقایق
متن تفسیر ستاره با عبارت های عاشق
مصرع آخر چشمات از ردیف متزاده
بیت زخمی نگاهم دل به بغض و گریه داده
من تو رو یه روز سرودم قالب قطعه قصیده
قافیه نداره چشمات آخه قالبش سپیده
امید من
شبی از درد تنهایی شده این خسته مهمانت
امید من تویی ساقی بیا دستم به دامانت
ندارم تحفه ای بهتر که شاید قابلت باشد
به جز این جان ناقابل بیا جانم به قربانت
بیا یکدم نظر بنما بر این حال پریشانم
پریشان خاطرم کرده سر زلف پریشانت
اگر ما هم گنه کاریمو دست از پا خطا کردیم
ولی دلخوش کند ما را مرام لطفو احسانت
بوی باران
خیالت بوی باران را گرفته
نگاه سبزه زاران را گرفته
دلت با این همه تنها نشستن
صدای پای یاران را گرفته
ستاره با نگاهت همنشین شد
کلامت اخرین حرف یقین شد
تمام لحظه های بی قرارم
به بوی عطر تو زیباترین شد
دوباره ماه در چشمت شکسته
به چشم پنجره دودی نشسته
نگاه سبز من با تو عیان شد
بگو ان چشم ماهت را که بسته
شکوه نگاه تو
سکوت بلندی
در امتداد این جاده نا امن نشسته است و
یاد تو
همچون هراسی
وجودم را در بر گرفته
حال من هستم و
شکوه نگاه تو
نگاهت بر نگاه خسته ام
چقدر زیبا و دل انگیز است
نگاهت را از من مگیر
باد
تمام ارزوهای خود را ورق میزنم
و در کمینگاه امید
به ابهام یخ بسته ای مبدل شده ام!
به کدامین گناه، هنوز هم باد
فریاد های عصیان مرا
زوزه می کشد؟
دلم گناهه
دیگه حس میکنم اینجا
واسه من جایی نمونده
دیگه مجنون واسه لیلی
قصه ی جدایی خونده
دیگه این دل، دل تنها
عاشق کسی نمیشه
دیگه قمری میشه تنها
میمیره کنج یه بیشه
سهم من از این زمونه
حسرتو یه جرعه آهه
کاشکی که همه بدونن
به خدا دلم گناهه
دست سرد مرد عاشق
می خواهم با تو باشم من همیشه
سبزو ساده مثل بارون روی بیشه
میشه شب قصه ها گفت با ترانه
با زبان شبنمو گل عاشقانه
همنشین راز جنگل آب چشمه خواب خورشید
وقتی شبنم میکشه دست رو تن گل گیسوی بید
حالا سهم من شده یک گونه ی خیس
با یه دیوار که رو سینش پنجره نیس
رفتی تو تا همیشه آبی اوج
در سفر شد سرنوشتم مثل یک موج
در شبی سرد گریه کردم تا شقایق
مونده تنها دست سرد مرد عاشق
مرا ببخش
ای گل مرا ببخش دلم جای دیگر است
دل بر دلم مبند، که این حرف آخر است
راضی نشو که هر دومان پرپر شویم باز
دل سالهاست کز غم این عشق پرپر است
بگذار رد پای ما پاک از جهان شود
این روزها که ماندنو رفتن برابر است
این روزها که غصه مجالی نمی دهد
این فصل بی عبور که از اشک ما تر است
بگذار گم شویم در این جاده های سرد
شاید که قصه ی منو تو جای دیگر است
شاید شبی گذر کنیم از گریه ها و باز
باور کنیم قسمت ما نابرابر است
حالا برو ولی بدان تقصیر من نبود
ای گل مرا ببخش دلم جای دیگر است
گم کرده
دلم گم کرده راهش را
و چشمانم نگاهش را
شبیه آسمانی که
شبی گم کرده ماهش را
درد سوختن
به یادت ابرها را پاره کردم
کمی خورشید را آواره کردم
به یادت شمع گشتم تا بدانی
که درد سوختن را چاره کردم
ز یاد برده
دوباره این دل من زخم خورده است
کنار خاطرات عشق مرده است
چه میخواهی از این احساس خاموش
مرا دنیای تو از یاد برده است
قسمت
من آن شعر بلند انتظارم
که حسرت مانده در فصل بهارم
نمی پرسم چرا اینگونه کردی
خودم را دست قسمت میسپارم
غم
ای غم تو که هستی از کجا می آیی
هر دم به هوای دل ما می آیی
باز آیو قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی
حرفش را نزن
رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانی است حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانی است حرفش را نزن
یاد تو
دفتر شعرم پر از یاد توست
یاد لحظه های دیدار توست
قبله گاه جست وجوهایم تویی
جلوه گاه آرزوهایم تویی
بی تو من در غربت غم مانده ام
قصه ی آوارگی ها خوانده ام
ای طلوع خسته ی پیمان ها
چاره ای کن خستگی های مرا
عشق تو آخر هلاکم میکند
گوشه ی میخانه خاکم میکند
عشق از من میگریزد
مهربانا
با من از عشق مگو
عشق را گم کرده ام من در تمنای رسیدن
آنقدر گشتم که دیگر نیست از عشقم خبر
از همین است که نمی خواهم شوم عاشق دگر
عشق از من میگریزد
دوست داشتن با دل من یک غریبه است
تو برو
دیگر نگو از عشق من با دل سخن
که من آن ترکم که رسوایم در این دیر کهن
مگذار که این عشق در جانت کند ریشه چنان
که شود روزی تنفر ریشه اش را واکنان
ناز نگاه
ز من پنهان نکن راز نگاهت را
ز صد نقاش بهتر میکشم ناز نگاهت را
بوی گل
هنوز باورم نمیشود که بوی گل گرفته دفترم
و مثل یک درخت سربلند نشسته ای تو در برابرم
تو بهترین سرود بودنی چگونه میشود تو را نخواند
چگونه میشود سکوت کرد و تا همیشه مثل سنگ ماند
هنوز هم دلم به یاد توست هنوز هم دلم شکسته است
و روی پله های زندگی در انتظار تو نشسته است
زندگی
از من پرسید
من رو بیشتر دوست داری یا زندگیت رو
گفتم زندگیم رو
قهر کردو رفت
آخه نذاشت بگم
که تموم زندگیمه
عشق
در پنجه غم شکار بودن عشق است
بازیچه دست یار بودن عشق است
در محکمه ای که یار قاضی باشد
محکوم طناب دار بودن عشق است
ای آنکه خبر نداری از عالم عشق
یک نکته بدان که با تو بودن عشق است
دوست داشتن
دوست داشتن به دست آوردن هر آنچه خواستنی است نیست
عشق تمامی هر آنچه است که (برای او) از دست می دهی
و این همه چیز است
باور
در کلبه ی روشنم شبی را سر کن
با دست صمیمیت مرا باور کن
صد مرتبه گفته ام و میگویم باز
با عشق تو زنده ام مرا باور کن
مرگ
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلودو دور
یا خزانی خالی از فریادو شور
ترسیدم قلبمو پیشش ببرم
ترسیدم بفهمه دیوونه شدم
ترسیدم پیش چشاش کم بیارم
کاش میگفتم که چقدر عاشقمو
عشق اون نمیره هرگز از سرم
کاش اونم به من میگفت دوست دارم
شایدم من از تو دیوونه ترم
از روزی که چشمم افتاد به نگاش
دیگه روزگار خوبی ندارم
یه جوری دلم براش تنگ شده باز
خیلی وقته که ازش بی خبرم
شاید اون ندونه احساس منو
خدا جون بهش بگو دوسش دارم
اگه تقدیر اونوپیشم نیاورد
بگو تا ابد براش منتظرم
تنهایی
شاید غمهام توی این قلب کوچیک جا نمیشه
میخوام آسون بگیرم تا نبودت رو نفهمم
ولی میدونی این دنیام دیگه دنیا نمیشه
یادت باشه یکی بدجوری یک روز عاشقت شد
از اون عشقا که این روزا دیگه پیدا نمیشه
از اون عشقا که میشکونه دل سنگ زمونو
خودت گفتی که عشق هیشکی مث ما نمیشه
نزار باور کنم تنها شدم دارم می میرم
دارم جون میدم انگار که دیگه فردا نمشه
پاییز
با نبودت دل من باز یه کمی شده غم انگیز
واسه خاطرت شکستم هی چشامو من میبستم
تا بیایی تو خیالم بزاری دست توی دستم
کاش میشد بیای تو خوابم تا من اونجا با تو باشم
بگیری دستامو با عشق نمیخوام ازت جدا شم
هوا سرده اما قلبم مث کوره داغه داغه
واسه دیدن تو قلبم پره شور و اشتیاقه
وقتی عاشق باشی دنیا پیش چشم تو قشنگه
چرا اون که دنیای ماست همیشه با ما میجنگه